Someone knows my secret to turn me
Half silent and half silent. Silence out of the water; Silence in the water. Half the weight of water; Half in the weight of the air. Half in a palpable, visible, sleepy density; Half in invisible compression, rupture, sinking. Schubert plays and puts half to sleep. Halfway into the water, bubbles are bubbling; Unheard of.
In perfect balance; It blows half of me and water half of me. Both knockers and suckers cut layers from me. The wind blows the sleeping half like sand, grains and grains to every dance. The dipped half is dug by the single bites of the fry. In my balance. Complete. A wave is approaching. With each rise, it makes itself heavier. His whiteness cradles his eyes. To think. My ears are filled with the lead of silence. I do not hear, I see him approaching. Beautiful and praiseworthy. Bigger than beauty. Gentle and sheltering. With light lines and shadow grooves.
Near and past now. His whiteness strikes the mirage of the cradle. To think. Past Now. I’m still in balance. Half my back. He threw the half-asleep man into the water and passed. Like the wave before you. Like a wave after itself. I’m still in balance. Half silent and half silent. Half to sleep and half to water. My slate with an inscription on my forehead. “Someone knows my secret so we can go back to that.”
|| Andisheh
کسی راز مرا داند که از این رو به آن رویم بگرداند
نیمی سکوتم و نیمی سکوت. سکوتی بیرون از آب؛ سکوتی درون آب. نیمی در سنگینیِ آب؛ نیمی در سنگینیِ هوا. نیمی در تراکمی لمسکردنی، به چشمدیدنی، به خوابرفتنی؛ نیمی در تراکمی نادیدنی، گسستنی، فرورفتنی. شوبرت مینوازد و نیمی را به خواب میبرد. نیمِ به آب رفته حبابحباب داد میزند؛ ناشنیدنی.
در توازنی کامل؛ نیمیام را باد میبرد و نیمیام را آب. هر دو اما کوبنده و مکنده، لایهلایه از من میبرند. نیمِ به خواب رفته را باد همچون شنزار، دانهدانه و ریزریز میبرد به هر رقصیدنی. نیمِ به آب رفته را تک زدنهای بچهماهیها حفرهحفره میکند. در توازنم. کاملم. موجی نزدیک میشود. به هر خیز برداشتنی سنگینتر میکند خودش را. سفیدیاش گهواره میزند به چشم. به خیال. گوشهام را سرب سکوت پر کرده. نمیشنوم، میبینم نزدیک شدنش را. زیبا و ستودنی. بزرگتر از زیبایی. لطیف و پناهدهنده. با خطخطهای نور و شیارهای سایه.
نزدیک شده و گذشته حالا. سفیدیاش سرابِ گهواره میزد به چشم. به خیال. گذشته حالا. در توازنم هنوز. نیمیام را برگردانده وقت گذشتن. نیمِ خواب رفته را به آب زد و گذشت. مثل موج قبل از خود. مثل موج بعد از خود. در توازنم هنوز. نیمی سکوتم و نیمی سکوت. نیمیام به خواب رفته و نیمیام به آب. تخته سنگم من با کتیبهای بر جبین. “کسی راز مرا داند که از این رو به آن رویم بگرداند.”
|| اندیشه