by Andisheh | Feb 14, 2021 | From Books
روز اسبریزی پوستم سفید بود. موهای ریخته روی گردنم زردی گندم را داشت. دو لکهی باریک تنباکویی لای دستهایم بود. فکر میکنم بوی اسب بودنم از روی همین لکهها به دماغم میخورد. روزی که توانستم از دیوارک کاجهای پاکوتاه، جست بزنم و بیآنکه پل را ببینم قالانخان را از روی...
by Andisheh | Nov 9, 2020 | From Books, From Thoughts
In fact, what is not love تا اکنون که نوبت یوسف در آمد نشان حُسن پیش او میدادند. من و برادر کهین که نامش حزن است روی بدان جانب نهادیم، چون آنجا رسیدیم حُسن پیش از آن شده بود که ما دیدیم. ما را بخود راه نمیداد، چندانکه زاری بیش میکردیم استغناء او از ما زیادت...
by Andisheh | Oct 27, 2020 | From Books
نامهی مارتین هایدگر به هانا آرنت؛ 21 فوریه 1925 هانای عزیز، چرا عشق بر همهی ابعاد ممکن زیست بشری سایه میافکند و برای آنان که طعمش را چشیدهاند، حلاوت و شیرینی عظیمی در پی دارد؟ بدین دلیل که ما به وجه آن کس که عشق میورزیم، دگرگون میشویم و در عین حال همچنان خودمان...
by Andisheh | Oct 26, 2020 | From Books
کنار کاج نقرهای میان بوتهها جوانه داده بود. تا جوانه بود زیر برگهای پهن ندیده ماند. کسی که میوه را چشیده بود، خورده بود هسته را همین کنار جوی یا، نه، دورتر تا سر قنات، پرت کرده بود، و آب هسته را کشانده بود تا رسانده بود لای پونهها. بعد هسته رفته بود زیر خاک، یا...
by Andisheh | Oct 21, 2020 | From Books
سیمای زنی در میان جمع لنی، از لحاظ آرایش مو، به خاطر این که تحت حمایت مردی نیست و مردی هم طرف مشورت او قرار ندارد، دچار یک توهم دایمی است. گناه در اینجا به گردن یک آینهی قدیمی است که به سال 1894 تعلق دارد و بدبختانه -از نظر لنی- از بلایای دو جنگ هم مصون مانده است....
by Andisheh | Oct 18, 2020 | From Books
تهران 18 حوت 1302 عزیزم قلب من رو به تو پرواز میکند! مرا ببخش! از این جرم بزرگ که دوستی است و جنایتها به مکافات آن رخ میدهد چشم بپوشان. اگر به تو “عزیزم” خطاب کردهام، تعجب نکن. خیلیها هستند که با قلبشان مثل آب یا آتش رفتار میکنند. عارضات زمان، آنها...