توسط Andisheh | ژانویه 25, 2021 | از اندیشهها
سایهی درونِ آینه خورشید به نیمروز نرسیده. از نیمروز که بگذرد تازه به اینجا که منم میرسد. ساعتی بعد از نیمروز، اول به شانههام میرسد. بعد دستهام از کار میافتند و چشمهام بسته میشوند و سرم خمیده میکند خودش را به سمت نورِ اریب نیمروز و همنوایی...
توسط Andisheh | ژانویه 7, 2021 | از اندیشهها
قشنگ یعنی چه؟ “آنها را تجربه نکردم، بر من حادث شدند.” یک جایی توی یکی از کتابهای نویسندهی مورد علاقهام خواندم. و فکر کردم که آنها را تجربه نکردم، بر من حادث شدند. و بعد زندگی کردمشان. آن هم نه از این زندگیهای معمولی و غیرمعمولی این روزها. نه....
توسط Andisheh | دسامبر 30, 2020 | از اندیشهها
اگر به یاد آورده باشی زن ایستاده بود گوشهای توی مرکز خرید و قوطی رب گوجهفرنگی بزرگی را توی دستش گرفته بود و لباسی با رنگی طوسی ملایم تناش بود و زیبا بود. من آن طرف بودم و توی خیال خودم بودم و قفسهها را نگاه میکردم و قیمتها را نگاه میکردم و خرید نمیکردم...
توسط Andisheh | دسامبر 14, 2020 | از اندیشهها
عریانتر از هر چراغی اول پاییز بود و بعد تاریک شد. برگهای نور، قطره قطره جذب زمین شدند و تاریکی، شاخه شاخه عریانتر شد. پاییز تاریک بود و بعد ما بودیم در میانهی تاریکی، چنان عریان؛ روشنتر از هر چراغی. چشمها را آرام آرام بستیم مثل نارون که برگ برگ پاییز...
توسط Andisheh | دسامبر 6, 2020 | از اندیشهها
کرانهی البه در فاصلهای که آن کلاغ از بالای سر ما پرید تا وقتی که پردهها از بغضی پنهانی پر شدند، زمان زیادی نگذشت. با انگشتانِ همآغوش، به قصد باغ رفته بودیم، اما رودخانه را فتح کردیم و مهزده و وهمآلود برگشتیم. و کلمه را کمتر و ناتوانتر از آن دیدیم که از صمیمیت...
توسط Andisheh | نوامبر 22, 2020 | از اندیشهها
یک عاشقانهی آرام هرگز ندیده بودم روحم را در این پرواز بیوقفه در این باران مدام سیگار؟ سیگار و آه خیس از باران شناورم در زمان و تو چون آهنربایی به خود میکشانیام پروست؟ پروست و آه چشم بستهام به خواب و تو نشسته بر مبل با دستهایی که صدا میزنند و من...