یک عاشقانهی آرام
هرگز ندیده بودم
روحم را
در این پرواز بیوقفه
در این باران مدام
سیگار؟
سیگار
و آه
خیس از باران
شناورم در زمان
و تو چون آهنربایی
به خود میکشانیام
پروست؟
پروست
و آه
چشم بستهام به خواب
و تو نشسته بر مبل
با دستهایی که صدا میزنند
و من عذرایی در محراب
به انتظار عروج در دستهایت
کاش؟
کاش
و آه
هرگز ندیده بودم
روحم را
اینچنین در پرواز
خواستن را میشنوم
میشنوی؟
زن نقاشی به آغوشت عروج کرده
و لمیدهام
در جاذبهی احساست
همانجا که لمیدهای
در بوی الکل
و سیگار
و آه
راه بعید بود
و روح بیپروا
در سیالیت زمان
و جاذبهی سخت بلعندهی تو
هفت آسمان را
و هفت دریا را
بر درید
که آه را به آه برساند
از باران
تا تو
پرواز کردم
تا عاشقانهی آرامِ آغوشت
سیگار؟ پروست
آه نیست
بوسه هست
و سرانگشتان ما
از ما
من و تو
آوازی مانده بر جا
|| اندیشه