پیاماس
پیرمرد آچار را میچرخاند. میچرخاند که همهاش را باز کند. با هر چرخش آچار، پیچی هم در من بسته میشود. عصبها یکی یکی بسته میشوند. خشم بسته میشود و استیصال هنوز چکه میکند. چرکآبی که از گوشهی رادیاتور بیرون میزند. چکههای سیاه و زنگزده. استیصال که بند میآید من هم نشستهام. رادیاتور درآغوش پیرمرد میرود دوش بگیرد. رد چرک پاها، مبل چرخیده، فرش برآمده، ماهیتابههای سیاه پراکنده، دستمالهای مچاله شده در رسوبِ زنگزده. نشستهام و جز پیچِ چشمها همهی پیچهایم بسته شدهاند. از چشمها هم فقط دیدن مانده. خالی از هر حسی برای رسیدن به اشک. آبان هم هست هنوز.
از شب فقط سیاهی ابرها مانده از من سردی رادیاتورها. سایهای توی ابروها میکشم و زیر ابرها میروم. نمِ خیابان هم بستگیهام را باز نمیکند دیگر. جنینِ شکلگرفته از بستگیِ شب قبل را میشنوم. صدای خزیدنش را و رشد عجولانهاش را. حدس میزنم این بار با چند سر زنده میشود. هنوز برای تشخیص سرها زود است. در همان محفظهی شیشهای همیشگیاش بزرگ میشود. انگشتهام روی موس و کیبورد این پا و آن پا میکنند و خالیِ چشمها مدام به سمت پنجره منحرف میشوند. جنین از جنینی میگذرد. هنوز به چنگ نرسیده. اما هفت سرش را حالا میبینم. آبان هم هست هنوز.
رادیاتورها سردند هنوز و من به جز چشمها از همه طرف بستهام هنوز و جنین اتاقک شیشهایش را ترک انداخته و سرها بزرگتر و پوستش بُرندهتر شده. منفذهای حسی بستهاند و تنها راه خروجشان همین دو کاسهی چشم است. ساکتم. آرام. و پر. ساکتم که سرها را بیدار نکنم. کمی که میپیچد و صدای تیغپولکهاش با شیشه را که میشنوم چشم میبندم و رو برمیگردانم به پنجره که آرام باش. کمی هم آرام میشود ولی حرکت بعدی قویتر و کوبندهتر میشود.
حالا چند ساعتی هست که شیشهها را شکسته و سرهاش را هر کدام رها کرده یک طرفی. یکی خشم شده و میکوبد و دشنام میدهد. یکی رقیق شده و رودرود میرود تا نزدیکی دریا. یکی انگشت شده و پوست لب را میکشد و میکند و میبرد. یکی زیر دل میپیچد و میچرخد و میخراشد. یکی فرو رفته در پاها و تکان، تکان، تکان. یکی فریاد شده از دردِ بقیه و مانده زیر گلو و یکی خودش را باد کرده توی گلو و راه همه را بسته که مبادا کمی دور شوند. مبادا کمی دور شوند از اصالت تخریبی و هجومیشان. هر کدام هم از هر طرفی که رفتهاند با همهی توان و قدرتشان رفتهاند. مثل این یکی که از پایین خودش را تا گلو بالا کشیده. کشیده. کشیده. کشیده. خودش را بالا کشیده و تیغپولکهاش بریدهاند هر چه سر راهشان بوده و چرکآب مانده و رسوب چرکآب و مانده تا رهایی هنوز. آبان هم هست هنوز و لال هم هستم هنوز و حالا به درد هم رسیده جنینِ هفتسرِ دیروز.
اندیشه